مجيد و نسيم زن و شوهر جوان و عاشق، با هم زندگي شيريني را مي گذرانند. مجيد نزد پدر نسيم كار مي كند، اما مجيد پس از مدتي به كارهاي پدر زن خود مشكوك مي شود، پدر نسيم با آگاهي از اين موضوع توطئه اي را طرح مي كند تا او را از سر راهش بردارد. مجيد در يك صحنه سازي به جرم قتل دستگير و راهي زندان مي شود. نسيم با وجود تمام تلاشش نمي تواند حكم اعدام مجيد را لغو يا به تعويق بيندازد. نسيم كه در بهزيستي كار مي كند، از سوي يكي از تحت درمان هاي خود (زني به نام ثريا) با دو زن ديگر (قرقي و شراره) آشنا مي شود و چون آنها از موضوع مجيد و نسيم آگاهي دارند به او پيشنهاد مي كنند كه مجيد را در مسير زندان به محل اعدام بربايند، و به خاطر اين كار پول زيادي را از او طلب مي كنند…
محمود كارگر جوشكار ساده راه آهن است كه دور از خانواده در جنوب كار مي كند. به او خبر مي رسد كه زنش پري كه دچار بيماري عصبي است، مدتي است از خانه رفته و فرزندش را پيش مادر و پدر محمود گذاشته. محمود با وجود سخت گيري هاي كارفرمايش، به خانه اش در كرج برمي گردد و سعي مي كند زنش را پيدا كند. از زن صاحب خانه و نجار همسايه و اقوام پري و پدر و مادر خودش سراغ زن را مي گيرد، اما هيچ كس از او خبري ندارد. همسايه نجارش، او را راهنمايي مي كند تا به پزشكي قانوني سر بزند. محمود پس از چند روز، جنازه زني با مشخصات پري را مي يابد و او را در مراسمي به خاك مي سپارد. پس از مدتي، قصاب محل خبر مي آورد كه پري را در مشهد ديده و رد او را يافته است…
سردار امیر ستوده از فرماندهان دفاع مقدس ترور می شود و به کما می رود. در دنیای واقعی بقیه از او حرف می زنند ولی در عالم برزخ او سعی در جبران و بخشش اشتباهات گذشته اش دارد. در این راه با فرشته مرگ و کارداران نکیر و منکر و همچنین روح یک سرباز هخامنشی نیز سروکار دارد.اين اتفاقات در قالب طنز موقعیت رخ میدهند….
نوجوان رزمندهای باید به تنهایی چندین اسیر عراقی را به پشت جبهه منتقل کند، اما در این کار با مشکلاتی مواجه میشود و به دلایل مختلف، کسی با وی همکاری نمیکند و مجبور میشود که این کار را به تنهایی انجام دهد و در این راه اتفاقاتی برایش پیش میآید. عراقی ها سعی بر فرار دارند و او چشمش تیر می خورد و یکی از عراقی ها به او مواد تزریق می کند…
اسفنديار (اسي) كه قرار است فردا صبح به قصد مهاجرت از كشور خارج شود، مرسدس بنز گران قيمتي را كه به عنوان امانت نزد پدرش بوده سوار مي شود و به سراغ دوستانش مي رود. دوستان در كنار يكديگر خوش هستند، اما رستم سوار مرسدس بنز مي شود و آن ها با يك وانت به تعقيب او مي پردازند. رستم كه كرايه دهنده خودروهاي قديمي براي مراسم ازدواج و فيلمبرداري فيلم هاي سينمايي بوده، سال ها قبل اتوبوسش را به نام همسرش كرده و همسر و برادر همسرش اتوبوس را فروخته اند و اكنون همسرش تقاضاي طلاق كرده است. او مي خواهد با مرسدس به سراغ آن ها برود و شأن از دست رفته اش را بازگرداند. اسي با وانت چنان با سرعت به دنبال او خيابان ها را زير پا مي گذارد كه سه دوست ديگرش ـ به خصوص يحيي كه آسم هم دارد ـ زخمي مي شوند و كار به بيمارستان كشيده مي شود، رستم بازهم مي گريزد و اسي حين تعقيب مرسدس با وانت، با خودروي دختري به نام زيبا تصادف مي كند…
اين فيلم قصه بي بي سليمه، ماماي پير و محبوب روستاي تازه آباد است كه بالاخره پس از سالها انتظار نوبت سفرش به خانه خدا فرا رسيده، بي بي در حال خداحافظي و حلاليت طلبي از اهالي ده است كه خبر مي رسد اجازه سفر ندارد… هيچ كس نمي خواهد اين خبر تلخ را به بي بي بدهد… جز مش كريم، از سوي ديگر بچه ها و نصير ساده دل، تصميم مي گيرند بي بي را به مراد دل برسانند و خودشان او را به مكه ببرند.
آصف، رضا، سعيد و فرامرز چهار سرباز هستند كه يك روز جمعه به ديدن خانواده هايشان مي روند رضا در مراسم ختم مادرش متوجه مي شود كه خواهرش به جرم قتل همسرش زنداني شده و به پدرش نيز دختري را صيغه كرده است. آصف كه از خانواده اي مرفه است، مي فهمد كه خواهرش نقره، از عشق استادش به اعتياد روي آورده. فرامرز كه خواننده است به استوديو مي رود و…
مهتاب، دختر دانشجويي كه در رشته جامعه شناسي تحصيل مي كند با پدر مستبد، مادر و برادر كوچكترش زندگي مي كند. او كه دلباخته دانيال همكلاسي اش است ماجرا را به مادرش مي گويد و از او مي خواهد كه جريان را به پدرش اطلاع دهد تا دانيال به خواستگاري اش بيايد. در دانشگاه، مهتاب به دانيال مي گويد كه پدرش مي خواهد او را ببيند. مسأله جداسازي دختران از پسران در دانشگاه با بيانيه اي كه تني چند از دانشجويان در ديوار سالن دانشگاه نصب كرده اند حالت بحراني و جدي به خود مي گيرد. در زير اين بيانيه امضا و نام دانيال هم به چشم مي خورد…